بسم رب الشهداء والصدیقین  (پست ثابت)

 

((شهادت را نه در جنگ،در مبارزه می دهند،ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم،غافل که شهادت را جز به اهل درد نمیدهند.))

 

      

بسم الله

با استعانت از پروردگار متعال و با الگو گیری از فرهنگ شهدا،این وبلاگ را آغاز میکنم،اینجا را محلی برای دلنوشته های خود میدانم،دلنوشته هایی که همه اش ناشی از درد است،دردهایی که سالیان مدیدیست  در دلم تلمبار شده اند،خوب میدانم شاید گوش شنوایی و چشم بینایی برای دیدن و شنیدن مطالبم پیدا نکنم ولی اینکه خدا بر اعمالمان و گفتارمان ناظر است برایم قوت قلب است.چون میدانم خدا میبیند....

(عین الله الناظره)

شهادت يك هدف نيست، بلكه جزئي از مسير است، شهادت نه در رديف پاداش، كه كمترين مزد كسانيست كه در راه خدا دندانشان شكسته اند و سيلي خورده اند،شهداء این هنر را پیدا کردند تا همه چیز را با خدا معامله کنند ،و خوب میدانستند که طرف معامله یشان همه چیز را نقد و با بالاترین قیمتها میخرد. شهادت حسي است كه در وصف نميگنجد بايد كه لمس اش كني!

از خداوند متعال عاجزانه میخواهم تا توفیقی عنایت نماید تا هر چند ناچیز ولی قدمی در مسیر شهداء بر دارم.

انشاءالله


(اين پست ثابت مي باشد، مطالب جديد در پائين)


اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك

 

هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست!

بسم الله

تمام حرف و حدیث ها، قرائت ها وتفسیر های از بیانیه، و همه ی انتقادهای به جا و نا به جای به مذاکرات یک طرف، و ترکیب این عکس به نظرم هزاران هزار سخن در درون خود نهفته دارد که نشانی بر حرکت قطار انقلاب.

همیشه کلی نگری و جامعیت داشتن در تحلیل ها و نگاه به افق ها و چشم اندازها و مرور راههای رفته هم جالب بوده و هم مهم.

انقلاب اسلامی ایران را در نظر بگیرید، از سال 57 تا به امروز، ایران در ترکیب کشورهایی قرار گرفته که نه مستثمره ی آنها ، بلکه در تقابل با آنها در میز مذاکره ای برای امتیاز گرفتن و امتیاز دادن آنهم نه در تقابلی مساوی که لااقل از حیث تعداد در مصافی 6 برابر قرار دارد.

به گمانم ایران همان بذر یک امت است که در سالهای نه چندان دور سایه ی خود را بر ابرقدرتها خواهد افکند.

 

 

 

 

پی نوشت:

* انقلاب همیشه انقلاب است، پس همیشه نبرد دارد و درگیری، و نبرد هم هجوم دارد و هم عقب نشینی، تاکتیک نبرد حساب و کتابش باید دقیق باشد، تاکتیک مذاکرات تیم کنونی شاید خالی از اشتباه نباشد

* حضرت آقا دو نکته را به صراحت فرمودند: 1- توافق یک مرحله ای و 2 - برداشته شدن همه ی تحریمها

 این خطوط قرمز  رهبری بود، و خط قرمز یعنی ...

* این عکس بالایی حاصل 37 سال مقاومت، ایثار و پشتکار یک ملت است، از کارگرش گرفته تا رئیس جمهورش، بهتر است که به نام همان ملت تمام شود!!

 

 

 

 

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

بیانیه اعتراضی طلاب و دانشجویان شهرستان خوی

بسم الله الرحمن الرحیم

بیانیه جمعی از دانشجویان و طلاب شهرستان خوی

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ  (آیه 25 سوره  حدید)

در واکنش به عدم برخورد صحیح و قاطع با متخلفین خدمت سربازی در فوتبال:

     دین اسلام بر پایه  عدالت و دفاع از حقیقت بنا نهاده شده  و در عاقلانه ترین شرایط برای خود خطوطی قرمزی را ترسیم میکند، ورقهای تاریخ اینگونه میرساند که سیره ی پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه ی اطهار علیه السلام همیشه بر رعایت عدالت در سخت ترین شرایط  تاکید داشته است.انقلاب اسلامی ایران نیز به تأسی از دین مبین اسلام اصول و ضوابط غیر قابل انکاری را بر خود ترسیم کرده است، ما نسل سوم انقلاب اگرچه در میان نسل اول انقلاب توفیق تنفس نداشتیم ولی خدارا شاکریم که آثار و نشانه های تاریخ را بر ما ارزانی داشته و میتوانیم امروزه با اندکی مرور و تأمل بر آثار امام خمینی (ره) و با گوش سپردن به بیانات رهبر معظم انقلاب چهار چوب این انقلاب آرمانی و حقیقی را اخذ کنیم. مسامحه و مصلحت جویی در مقابل عدالت هرگز جایی در آموزه های اسلامی و انقلابی نداشته و نخواهد داشت. ما جوانان نسل امروز از یادگاران دوران دفاع مقدس آموخته ایم که در مقابل ظلم بایستیم و تمام هستی خود را در طبق اخلاص بگیریم. تجاوز صدام به کشور ما یک ظلم بود، ظلم صدام در واقع همان عدم رعایت حقوق دیگران بود. در حکومت اسلامی عدالت اجتماعی و مساوی بودن تمام اقشار در مقابل قانون، به عنوان یک اصل اساسی مطرح است، کوچکترین خدشه به این اصل اساسی، برابر با آسیب دیدن پیکر نظام است. نسل امروزی دانشجو و طلبه ، فوتبال را فقط در حد یک ورزش می پذیرد و توجه بیش از اندازه به این ورزش را چیزی جز بازی سیاسی و اغفال مردم تلقی نمیکند. کسب رتبه های بین المللی برای هر ایرانی غرور آوفرین و بهجت آور است ولی آنچه که موجبات عزت و سربلندی نظام را فراهم میکند رعایت اخلاق و انضباط اجتماعی است، رعایت حقوق اجتماعی و احترام به سایر افراد جامعه است، ما هرگز مسئله ی مماشات و تسامح مسئولین نظامی را قابل فهم و توجیه نمیدانیم و هرگز نمیتوانیم بر خود بقبولانیم که در کشورمان به نام یک حکومت اسلامی  یک سری رفتار غیر دینی از سوی یک مسئول ارشد نظامی سربزند. سرلشگر فیروزآبادی الگوی جهادی و مبارزاتی ما بوده و است ولی آنچه که موجب حیرت و بهت ما می شود فراموش کردن کوخ نشینان و رنج دیدگان این کشور است، همان هایی که پدران بیمار و مادران سالخورده ی خود را رها کرده و بخشی از عمر خود را در راستای خدمت به این مرز و بوم ارزانی داشته اند. ما مغرض و فتنه گر و بهانه جو نیستیم، ما فقط نسبت به آرمانهای انقلاب حساسیم، و کوچکترین انحراف از این آرمانها را هرگز به نیکی یاد نخواهیم کرد.انقلاب اسلامی، انقلاب پابرهنگان و رنج کشیدگان است، انقلاب حقیقت جویان و جهادگران است، ولی آن کسانی که همیشه سهم خواه و زیاده طلب بوده اند هرگز نه با شکمی گرسنه سر بر بالین گذاشته اند و نه غمخوار و همدرد ستمدیدگان بوده اند.پولهای میلیاردی و ماشینهای آن ور آبی سوار شدند و سربزنگاه درست زمانیکه حقوق یک ملت پایمال می شود، مصلحت ملی وارد صحنه می شود، این چه مصلحت و منفعت ملی است که یک متخلف و متعرض به قانون داعیه دار آن خواهد بود؟ این بازیکنان چه عزت ملی را رقم خواهند زد در حالیکه ذره ای به قانون این کشور پایبند نبوده اند؟

 راست میگفت سید مرتضی آوینی: در این کشور همه آزادند جز بچه حزب اللهی ها

جمعی از دانشجویان و طلاب شهرستان خوی

یلدا، یعنی ستایش مهتاب برای دور ماندن از آفتاب!!!

 

 

بسم الله

 

 

 

 


هر سال بر یلدای شبهای عمرمان رسم شب نشینی به پا میکنیم و طولانی ترین شبهای تاریک را گرامی میداریم. و چه جالب برای آدمها مهتاب ها محترم ترند تا آفتابها!!.و یلدای انتظار را نیز اینگونه در حال سپریم. شب یلدا دورترین موقع دسترسی به آفتاب است و حدیث مفصل بخوان از این مجمل که یلدای انتظار ستایش مهتاب است برای دوری از آفتاب!!

دور باطل...

بسم الله

 

 

 

کار برای خوردن  و

 

  خوردن برای کار،

 

صبح برای شب   و

 

 شب برای صبح،

 

...

 

دور باطلیست که هر روز

امکان بودنش را به نظاره مینشینم!!

 

 

 

 

 

 

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

رسم رفاقت

بسم الله

 

 

 

رِفق در عرب، به سازش و مدارا گویند،دوستی و رفاقت راه و رسم دارد،

و قدری قاعده،

مدعیان رفاقت زیادند

ولی همین که پای امتحان میشود،

 

شانه خالی میکنند!

 

 

دو رفیق(1) ، دو یار، و دو دوست

باید :

 

گرما بخش محبت هم باشند نه سرما بخش رابطه یشان

صیقل روح هم باشند نه سوهان ذهن

فزاینده ی توان بندگی باشند، نه تلمبارگر شرمندگی

دستگیر هم باشند نه پاگیر

صفای روح را بیفزایند نه کدورت قلب را

شادی آور باشند، نه غم انگیز

و وجود هم را روشنی بخشند تا دستان پر مهر الهی را در لحظه لحظه زندگیشان بیشتر احساس کنند

 

* راستی، میگویند عالم قبر از تنهایی دل آدم میگیرد،رفیق برای تنهایی آدمهاست،و این کدام رفیق  است که حتی در قبر هم تنها نخواهد گذاشت؟


 

1: رفیق منظورمان از همه رقم است،پدر و پسر،مادر و دختر، زن و شوهر، هم کلاسی و....

 

 

اللهم ارزقنا...

 

 

 

 

خدا هیچ کاره است!!!

بسم الله

 

 

خدا هیچ کاره است!!!

 

 

 

 

 

 

گفتند و گفتند تا رسیدند به خرمشهر، گفت خرمشهر را من آزاد کرده ام، یکّه خوردم

 تا آن روز ، در این عمر چندین ساله ام میدانستم که خرمشهر را خدا آزاد کرده بود

انگار اشتباه میکرده ام، که در جنگ ، ما فقط مأمور خدا بودیم و بس.

یکی دیگر گفت جنگ را من خاتمه دادم، دیگری گفت انرژی هسته ای را من به راه انداختم

و چه خانمان سوز است این منیّت ها!

و اما حرف بعدی را که شنیدم دلم کمی تا قسمتی گرفت، اینکه باکری و همت و خرازی و ... را من کشف کردم و من تربیت داده ام...

بوی ناهنجار حدیث نفس گوش خیلی ها را آزرد، آنهایی که در خود مانده اند چطور مدعی اداره ی یک ملت  را دارند؟

راستی اگر این کارها را فلانی ها انجام داده اند این وسط خدا چه کاره بود؟ خدای کجای پازل این آقایان است؟

این داعیه داران خط و امام و انقلاب چرا اینقدر منحرف از انقلابند؟

در بین این آقایان فقط یک نفر را دیدم  که چشمش را به دهان رهبری دوخته بود، حرفش و رفتارش همان خواسته ی رهبر بود، در انتخابمان دقت کنیم ، یک روزی برای همین رأی هم جواب پس می دهیم!

 

إِنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّفَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّـهِ الْغَرُورُ

    ((لقمان - 33))

وعده خدا حق است. زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد، و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد!

 

 

کجایند مردان بی ادعا؟

 

 

اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک

 

 

 

 

 

ساکت شو!

بسم الله

 

 

آرام بگیر!!!

 

 

 

 

 

گرم صحبت بودیم، هر دو ، همزمان شروع کردیم به حرف زدن، طوری که هیچ کدام حرف همدیگر را متوجه نشدیم، این بار من سکوت کردم، و این بار حرفش را به وضوح شنیدم.....

....

از بس صدای نَفسَم بلند است  حرفهای خدا را نمیشنوم، به گمانم باید اول  نَفسَم را ساکت کنم!

 

 

 

اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک

 

 

 

 

 

نابینا

بسم تعالی

 

برای نابینا جهت مفهومی ندارد

 

 

 

 

میگفتند همه ی مخلوقات عالم نشانه اند برای خدا، آنهایی که در سلامت به سر می برند یک طرف، حتی آنهایی که در سلامت نیستند، باز  هم نشانه اند برای خدا ، نشانه یعنی آیت ، یعنی اثر، اثری از یک هنرمند، هنرمندی بسیار ماهر، که شاید تمام هنرمندهای عالم را هم جمع کنی به گرد پایش  نرسند ، چون همگی مخلوق اویند!

آدم نابینا هم به قدر بینا نشانه است برای خدا، برای بزرگیش، حتی برای حکیم بودنش، هر کسی به قدر خودش از نشانه های خدا میفهمد. نابینا برای من یک درس داشت به قد تمام عمرم.

برای نابینا جهت مفهومی ندارد، نابینا یعنی تاریکی، یعنی ظلمت، چیزی مثل جهل ، جاهل مثل نابینا می ماند، برای او هم جهت مفهومی ندارد، برای جاهل نشان دادن مسیر مثل نشان دادن راه به یک نابینا است، او جلو پایش را نمی بیند چه برسد به آدرسی که نشانش می دهم.

یا باید بینایی را برایش به ارمغان بیاورم یا اینکه دست اش را بگیرم و به مقصد برسانم، جاهل را یا باید بهش علم داد یا اینکه دستش را گرفت، به گمانم اگر با علم روشن اش بتوان کرد بسیار خوب تر باشد از اینکه دستش را بگیریم .

 

پی نوشت: جهل به گمانم در عقل باشد!

 

 

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

 

 

 

 

راه بلد!

بسم الله

 

 

هدف وسیله را توجیه نمیکند!

 

 

 


تعمیرات تمام شده بود، تمام پیچ های اجاق گاز را بست، کارش که تمام شد رفت، خواستیم اجاق را روشن کنیم، یکی از پیچ ها بسته نشده بود، رفتم جعبه ابزار را آوردم یک پیچ گوشتی داشتیم که کج بود، هر چقدر تلاش کردم بسته نشد،
...
در زندگی پیچ گوشتی کج قادر به بستن پیچ ها نیست، مشکلات را باید با راه حل درست بست، راه حلی که خودش صحیح و کامل باشد، اگر راه حال نقصان داشت مشکل هم پا بر جا خواهد بود. ابتدا و انتها مسیر را باید دید، وجب به وجب اش را باید  بررسی کرد، تا حد امکان از تجربه ها بهره برد، گاهی آدمی میخواهد به قله برسد ولی سر از قعر دره در میآورد.!

اینجا بود که بطلان نظر (( هدف وسیله را توجیه میکند)) ثابت شد، با وسیله ناپاک نمیشود به پاکیها رسید، با ابزار شیطان نمیشود به خدا رسید، با دروغ نمیشود خدا را در دل جا داد!

بزرگی میگفت: راهها تقوای بیشتری را درخورند تا هدفها!

 ای کاش بلد راه ماهری به پستمان  بخورد!

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

 

 

بینایی

 

بسم الله

 

زندگی بدون دانستن مردگیست

 

 

 

 

آدرس مغازه ای را می پرسید، آدرس را نشان دادم ولی هر چه قدر گفتم میگفت: ببخشید آقا متوجه نمیشم، کمی عصبی شدم فکر کردم دارد مرا مسخره میکند، فهمیدم نا بیناست، دستش را گرفتم بردمش داخل مغازه، ...
جاهل یعنی نا بینا، کسی که نمیبیند، برای بیدار کردنش باید قدرت بینایی به او بدهیم، هر چقدر که آدرس را نشانش دهیم او متوجه نخواهد شد، کوریِ جهالت حتی زبان ادمی را هم لال میکند، حتی سرش را هم بر باد میدهد. آگاهی را اگر با جنبش و تلاش جمع کنی می شود ((حیات)) ، و حیات یعنی زندگی، و زندگی بدون
دانستن مردگیست، مثل نابیناها همیشه چشمت به دست دیگریست،
العلم نور يقذفه اللّه‏ في قلب من يشاء
 علم، نورى است كه خدا آن را در دل هر كس كه بخواهد مى‏افكند.
مصباح الشريعة، منسوب به امام صادق عليه‏السلام، ص 16

اگر دانستن ها تو را به خدا رساند بدان علمی که داری مفید بوده.

چقدر حال می دهد اینکه آدمی با چشمان باز ، و با دست خودش زنگ بالایی را بزند!

 

راستی حرف مولایمان امیرالمؤمنین را تا یادم نرفته بگویم : نتیجه ی علم تواضع است،

پس اگر متواضع نبودیم علممان سودمند نبوده!

 

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

 

 

ارزشهایی که زیر پا ماند.

بسم الله

 

ارزشها که زیر پا ماند دیگر هیچ چیزی روی پا نمی ایستد.

 

 

 

 

 

 

چند سالی میشود که رده های بالای مسئولیتی کشور  بد جوری به پر و بال هم میپیچند. یا بهتر بگویم که دارند زیر پای همدیگر صابون میمالند. نمیدانم اسمش را آزادی سلیقه در نظام بگذارم یا بی خاصیتی خواص، گذشته از اسمش ، اصلا کار خوبی نیست. نظام نظامی اسلامیست، رهبری این نظام را مرجعیت دینی بر عهده دارد ولی مسئولین رده بالا انگار بویی از اخلاق اسلامی به مشمامشان نخورده. شهید مطهری چه زیبا درد قرن را نفاق معرفی کرده بود، یعنی اینکه به چیزی که به زبان جاری میکنی ایمان نداشته باشی. یعنی حدیث قدسی بخوانی، به چندین تفسیر قرآن مسلط باشی، نصف بیشتر عمرت را پای منبر علما سپری کنی ولی پای کمترین مسائلی همه نظام را زیر سؤال ببری. بحث یک نفر و دو نفر نیست، بحث یک جریان است، بحث یک رفتار است، در نظام اسلامی به راه افتادن فضای تخریب و توهین و قیافه ی حق به جانب گرفتن اصلا میمون و مبارک نیست.بالاخره یکی این بین حق است و دیگری ناحق، ولی سوء استفاده از مقام و موقعیت برای حق جلوه دادن نتیجه ای جز سردرگمی مردم ندارد. موضوع خیلی روشن است که جنگ برای خدمت است یا قدرت.

امام در سال ۵۷ انقلاب را به ثمر رساند تا اسلام زنده تر شود، ولی برخی پوسته ی اسلام را نگهداشتند و مغز اسلام را به باد فنا دادند. اگر همه ی اسلام را با اندکی اغراق خلاصه کنم می شود اخلاق، و اخلاق شناخته نمیشود جز در فراز و نشیبهای روزگار. مصلحت سنجی رکن اول یک سیاست مدار است، البته در بحث عدالت مصلحت فقط در اجرای عدالت است .

ولایت فقیه حکم پدر را دارد بر کشور، حرف پدر وقتی تمام کننده بود تمام مسائل حل میشود ولی اگر هر کدام از پسرها قدم عَلَم کنند و حرف پدر روی زمین بماند چه پسرِ حق و چه پسرِ ناحق اولین اشتباهشان پای گذاشتن روی ارزشهاست. ارزشها که زیر پا ماند دیگر هیچ چیزی روی پا نمی ایستد.

 

راستی!، به آقا حق می دهید این روزها صدای أین عمارش را قدری بلندتر کند؟

پی نوشت: ۱- چقدر زود یادمان رفت که این آسایش را مدیون خونهای گرانبهایی هستیم.

۲- کاظمی ها و شوشتری ها چقدر آرام مشغول خدمت بودند.نمیدانم آنها با قدرت کنار امده بودند یا اینکه قدرت مقابل انها تعظیم کرده بود.

 

 

 

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

 

 

 

 

بت شکن

بسم الله

 

بت فراوان است و بت شكن اندک

 

 

 

 

 

تاریخ بسیار روز شماری کرد تا همچو ابراهیم را به خود دید

بت شکنی اول قدم عشق است، بت،  ظاهری باشد یا باطنی ، تبر میخواهد تا در هم شکسته شود، شرط خلاصی از صنم های درون و برون، انقلاب است و شرط انقلاب عطش است و "شرط عطش آتش گرفتن و راز اتش گرفتن، کشته شدن در راه معشوق است، هر که در این راه سوخته تر،  زخم آتشش کاری تر ، در وادی عشق عاشق بیش از آنکه بخواهد مالک معشوق شود میخواهد تا مملوکی برای معشوق شود.راز عشق همین است و خمینی کبیر مصداق این جمله بود که:  عاشق همه چیزش را باید در راه معشوق بدهد

این بار تبر بر گردن بت بزرگ نماند، بت شكن روزهای ۵۷ این بار گردن شیطان بزرگ را شکست تمام معادلات را برا هم زد و تاریخ را آنگونه نگاشت که اسلام میخواهد. انموقعی که عالم یک سره زیر تازیانه های امپریالیسم و کمونیسم سیاه و کبود شده بود اب سردی بر پیکر انسانیت پاشید و از خواب غفلت بیدارش کرد. عزت و شرافت را به جهان بازگرداند.

 

درد نوشت:  حرفهای این روز و اختلافات را که میبینم دلم سخت میگیرد، نه برای خودم، بلکه برای رهبرم که هنوز هم تنهاست

 

 

اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک

 

 

کِی رسد ادمی؟

بسم الله

 

 

((رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.))

 

اینکه ادمی از خود گذر کند و به خدا برسد، گرچه قدرش به فاصله ی یک رگ گردن است، ولی سختی اش به قدر پرواز است.

مگر می شود دلبسته ی  زمین باشی و میل آسمان کنی؟

 

(( هرگز جز برای خدا کاری مکن.  مهدی باکری))

 

 گاهی اوقات آدمی هیچ گاه نمی رسد، چون این خانه را از پای بست کج بنا کرده است!، جاده را اگر حتی اندکی هم کج برویم به مقصد نخواهیم رسید. صراط را باید مستقیم طی کرد، بدون حتی سر سوزنی انحراف.

 

 

اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک

 

 

صیقل دل

بسم الله

 

راسته ی مسگرها...

 

 

 

 

وجود آدمی را اگر همچو ظرف بدانیم آلیاژاش را مسی میکنیم. این روزها گرچه ظرف مسی کمتر در بار و بندیلمان است ولی فراموش نکرده ایم روایات ظروف مسی را.همان ظروفی که وقتی مصرف میشدند سیاهی به خود میگرفتند،کدر میشدند، باید که به راسته ی مس گرها میبردند تا بسابند و سفیدش کنند.

حکایت دل ما میشود مثل همان ظرف مسی که  سیاه میشود و باید سابید تا سفید شود.جلا را شاید بیشتر برای آیینه شنیده ایم و جلا دادن ظرف خیلی تکان دادن میخواهد، باید آنقدری تکان دهی که هر چه سیاهی دارد بریزد و ظرف دل که هر روز سیاه میشود و به پختن چند ماهه غذا نمیکشد، باید هر روزه جلا داد و چه جلایی بهتر از اشک چشم، و چه اشکی بالاتر از اینکه بر درگاه خداوند ریخته شود.

قطره قطره اش بزرگ میکند آدمی را و وسعت میدهد وجودش را و روح اش را به قدری که پروازی بکند به ارتفاع وصال

 

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند...

 

 پی نوشت: راسته ی مسگرها چرا این روزها دکانشان را بسته اند؟

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

 

 

تعلق

بسم الله

 


 بدان طريق وصول به حق دو قدم باشد

                                اول قدم بر خود نِه ديگر قدم بر آستانش





آدمي اگر خواسته ي بزرگي دارد بايد ظرفيت اش را قد آن بالا ببرد،

طالب خدا شدن يعني عاشق بي نهايت بودن،

براي اينكه ظرفيت بي نهايت ها را داشته باشي بايد از محدوديت ها گذر كني

و چه محدوديتي بالاتر از من و منيّتها،

گذر از من ها يعني پاي گذاشتن روي تمام چيزهايي كه رنگ تعلق ميگيرد

خوش به حال آنهايي به هيچ چيزي تعلق ندارند...

 

 پيامبر اكرم در توصيه به امام علي(ع)  :

إحبِب مِن شِئت فَإنَّكَ مُفارِغَه     

هر چه را ميخواهي در اين دنيا دوست بدار ولي بدان روزياز آن جدا خواهي شد.



اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك

 

                                          

                                                                   

طلبگی و زندگی

بسم الله

 

 

راهها تقوای بیشتری را در خورند تا هدفها!

 

 

از خیلی پیش تر میگفتند  وقتی که کامل سیر نشده اید از سر سفره  بلند شوید، آنموقع زیاد علت اش را نمیدانستم ولی این روزها کمی بیشتر از آن موقع میفهمم که وقتی کامل سیر نباشی هنوز غذا برایت لذیذ است، ولع قبل از غذا خوردن را هم نداری، هم شکم ات آرام گرفته و هم غذا دلت را نمیزند.

وصال شیرین است و فراق تلخ، ولی انتظار چه طعمیست؟ اینکه یک عمر امیدوارانه منتظر یک خبر باشی و ناامیدانه ایام عمرت را سپری کنی تلخ است یا شیرین؟ اینکه یقین بدانی این خبر روزی خواهد رسید شیرین است ولی بیم از نبودنت در آن موقع، تلخی خاصی دارد. نمیدانم کسی که لغت انتظار را ترجمه میکرد، ظرفیت و تحمل آدمی را هم کنارش معنی کرده بود یا نه؟ با کدامین لغت و کدامین جمله  بگوییم که آدمی نا شکیب است تاب اینهمه دوری را ندارد، شوق وصال و درد فراق را اگر یک جا جمع کنی میشود انتظار، یعنی هم باشی  و هم نباشی، طعم اش هم شیرین است و هم تلخ...

و اما طلبگی، همه اش سادگیست، از خوراک اش گرفته تا گفتارش، طعم اش با تمام چیزهایی که قبل تر چشیده بودم متفاوت است، گرچه سفره ی شاممان خالی تر از تمام ریخت و پاشهاست، ولی سر سفره که مینشینی همان نمک نداشته چنان نمک گیرت میکند که خواه و ناخواه ماندگار میشوی، دیگر مثل قبل تر ها دو دل نیستی که بمانی یا بروی، اینجا فقط  هر چه داری رو میکنی تا زودتر به مقصد برسی، این مسیر از خودگذشتگی میخواهد، یعنی از هر چه که در آن ((من)) است بگذری و خودت و وجودت و همه چیزت را بدهی تا برسی ...

 

 

پی نوشت: تغییر شرایط زندگی ام باعث شد تا دیرتر این مطلب را بروز کنم. و اینکه مِن بعد بیشتر از سابق این مسیر دعا لازم دارد.فراموشمان نکنید

 

اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک

 

 

بسيار سفر بايد(بخوانيد هجرت)، تا پخته شود خامي!

بسم الله


حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی

                                      زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی







عاشق روي جواني خوش نو خاسته ام                وز خدا دولت اين غم به دعا خواسته ام

عاشق و رند و نظر بازم و مي گويم فاش              تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام

شرمم از خرقه ي آلوده خود مي آيد                  كه بر او وصله به صد شعبده پيراسته ام

خوش بسوز از غمش اي شمع كه اينك من          نيز   هم بدين كار كمر بسته و بر خاسته ام

با چنين حيرتم از دست نشد صرفه ي كار            در غم افزوده ام آنچ از دل و جان كاسته ام

همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا                بو كه در بر كشد آن دلبر نو خاسته ام



زندگي يك مسير است با يك مبدأ و يك مقصد، فراز دارد  و فرود ، سرما دارد و گرما ، گاهي تاريك است و گاهي روشن، گاهي سخت ميشود و گاهي نرم، گاهي روزها بر وفق مراد است و گاهي همه بر عليه من اند. گاهي دنيا سوار بر من است و گاهي من سوار بر او، گاهي تلخ و گاهي شيرين و تا نفس دارم و تا قلبم مي تپد اين خوب ها و اين بدها مثل نوار قلب بالا و پائين ميروند.

اما يك چيز اين وسط انگار ميلَنگد!، و آن من! هستم، همان خودم، ثابت مانده ام در نقطه اي چندين سال قبل تر، شايد هم قبل تر از تولد، وقتي كه 9 ماه زنداني بودم، روزها گذشت و بهار و زمستان ها چقدر جا به جا شدند تا رسيد به امروز، و من هنوز مانده ام، با جسمي كه بزرگ شده و روحي كه هنوز متولد نشده است. اي كاش روح هم مثل جسم "ماما "داشت تا بعدِ 9 ماه بيرون اش مي آورد.

تولد يعني حركت از تاريكي به سمت نور، از ظلمات به روشنايي، تن آدمي را نميشود يك جا بند كرد، سرش را پائين مي اندازد و مي رود و بزرگ ميشود، ولي روح چه؟ تا تكان اش ندهي، تا بلند اش نكني، تا زير پر و بال اش را نگيري بزرگ نميشود، متولد نميشود، ميماند همانجايي كه بود، همان پله ي اول. كمال يعني فعل خواستن، يعني آدمي بخواهد كه بزرگ شود، نه جسم اش بلكه روح اش و وجوداش و جان اش، و اين ميسر نميشود مگر با سوختن و ساختن، يعني بسوزي و بسازي، و ساختن نه به معني سازش كردن بل به معني بنا كردن، و هجرت بايد كرد شايد براي تولدي دوباره و شايد براي يافتن خيلي چيزها !!...




پي نوشت:

*عازم ام براي يك سفر، كه براي برگشت اش هيچ برنامه اي نريخته ام، يعني برگشتني در كار نيست، وجودي كه وقف شد ديگر پس گرفته نميشود. اختيار با خودش است، ميخواهد نگهدارد، نميخواهد بيندازد دور، ما ديگر جسمي را كه براي خدا  نباشد نميخواهيم.

*شعر بالا را وقتي دل را به درياي حافظ زدم برايم سوغات داد. بد جور به خال زد اين خواجه ي شيرازي!

*احوال دوستان را خواهم پرسيد ولي دفعه ي بعد اگر اينجا بنويسم انشاء الله شده ام يك طلبه تازه كار!




اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك


رمضان رفت ولي دلش را جا گذاشت!

بسم الله

 

رمضان رفت ولي دلش را جا گذاشت!

 

 

 

 

 

رمضان رفت، جايش را نميدانم، با چه كسي اش را  حتي نميدانم، برگشتن اش حتمي است ولي آيا من آن زمان خواهم بود يا نه، باز هم نميدانم. ولي خوب ميدانم كه رفت، تا سال ديگر، و ياد ديگر، ولي از حواس پرتي بوده يا نه، دلش را جا گذاشته است در سينه ي بعضي ها، همانهايي كه وقتي به خانه ي كسي ميهماني ميروند چنان صاحب خانه خاطر خواهشان ميشود كه براي هميشه نگهشان ميدارد، همان هايي كه دلبري را و دلربايي را استاد بودند، حتي دل رمضان را هم ربودند، حلالِ حلال است، زحمتش را كشيده اند، مو به مو هر چه را ميخواست و ميشد انجام اش دادند،

 و رمضان رفت، و دلش جاماند، پيش بعضي ها، شايد هم يادگاري داده، شايد هم امانت است، تا سال بعدي كه بيايد، خيلي خوش به حال كساني كه هم صاحب اين ميهماني خاطر خواهشان شد و هم يك امانتي به دستشان دادند. حرف زدن از كساني كه رفته اند هميشه بغض دارد، و كمي درد، و چند علامت سوال، اينكه آيا ميتوانستم بيش از اين از حضوراش بهره بگيريم؟ آيا موقع رفتن ته ِ تهِ دلش از من راضي بود؟

ميهماني كه تمام ميشد صاحب خانه مي آمد دم در مي ايستاد، و ميهمانان را بدرقه ميكرد، ولي سفره ي رحمت خدا كه پاياني ندارد، دستان پر مهر خدا كه خستگي نميفهمند، به حكم غني مطلق بودنش و رحمانيتش مهماني هنوز باقيست، سفره جنس اش عوض شده است ولي خانه هنوز پا برجاست، پذيرايي شكل اش تغيير ميكند ولي صاحب خانه همانجا حاضر است.

 و اينكه بزرگي ميگفت: يك ماه تمرين كرديم براي 11 ماه مسابقه ي اصلي، و مسابقه ي اصلي از همان روز عيد آغاز ميشود. هر چقدر آدم ميخواهد حرفي كه كنج دلش مانده به زبان بياورد ولي حرف از رفتن رمضان را با كدامين زبان و كدامين كلمات جفت و جور كنم كه شرمندگي ام داخل اش نباشد!؟

 

 

 غفلت نوشت: رمضان رفت،  كِي آمده بود؟ آمد چرا خبر نداد، بي خبر چرا رفت!، انگا ديروز بود كه ميخواستم به پيش وازش بروم

 

اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك

 

فلسطين پاره ي تن اسلام است، مثل آذربايجان!!!.

بسم الله


فلسطين پاره ي تن اسلام است، مثل آذربايجان!!!




خودم اهل آذربايجانم، و تكان خورده ام مثل زمين!، همانگونه كه دلم براي زلزله زدگان آذربايجان ميتپد براي مسلمين فلسطين هم ميتپد، ما امت واحده ي اسلاميم، همگي بعد از آنكه انسان هستيم به امر دينمان برادريم. همانگونه كه آوارگي و بي خانماني هم وطنمان را توان ديدن نداريم  آوارگي فلسطينيان را هم نميتوانيم تحمل كنيم، همانگونه كه خواستار تسريع كمك رساني به زلزله زدگان هستيم براي آزادي فلسطينيان هم فرياد ميزنيم. نقطه ي اشتراك آذربايجان و فلسطين در انسان بودن و مسلمان بودنشان است، با اين تفاوت فلسطين گرد غربت و مظلوميت را بر خود ميبيند ولي آذربايجان دستان پر مهر ايرانيان را.اسلام به دوري و نزديكي نيست، به قدر ايمان است، چه در ميانمار باشد، چه در آذربايجان، و چه در فلسطين، مهم مسلمان بودنش است، همين!

و اما فلسطين!،

كمي به عقب تر بر ميگردم، به سال1327،  1346 و 1352 كه اعراب غيرت كرده و به سمت رژيم غاصب يورش برده بودند، در اولين حمله، رژيم غاصب، تازه اعلام استقلال و رسميت كرده بود،. اعراب شكست خوردند، در دومي جنگشان شش روز طول كشيد، اعراب شكست خوردند، در سومي باز هم اعراب شكست خوردند، گرچه در تمام اين حملات، نكته ي اشتراكشان شكست اعراب و قوام بيشتر رژيم غاصب  بود ولي نفس حمله به رژيم صهيونيستي و شكست حريم پوشالي آن داراي اهميت بسياريست، اينكه چرا اعراب موفق نشده اند شايد جدا دانستن ساير مسلمين جهان، از اعراب و نگاه نژادي به اسلام باشد

پس حرف زدن از جنگ مسلمين با رژيم غاصب بر روي مسئله ي فلسطين چيزي ناممكن و نشدني نيست، اين را تاريخ بهتر ميگويد!. مسلمين اگر به وعده ي نصرت الهي همانند خود پروردگار ايمان دارند بهتر ميدانند كه رژيم صهيونيستي همچون خانه ي عنكبوت است. و هر كسي نداي "يا ليتني كنا معك" براي عاشورا سر ميدهد سزاوار نيست كه بنشيند و لب از لب باز نكند!، عاشورا بر عليه ظلم بود، و امروز شمرهاي زمان چه راحت ظلم ميكنند.


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّـهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ


إِن يَنصُرْكُمُ اللَّـهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ


پي نوشت:

*شايد شاه كليد امروز فلسطين مصر باشد، مصري كه اگر  حقيقتا اسلامي شده باشد بايد در آينده شاهد فَسخ پيمان ننگين كمپ ديويد باشيم، همان مصري كه به رژيم صهيونيستي پر و بال داده بود.

*ماه رمضان ماه رحمت و مهربانيست، و زلزله هم بلاست و هم امتحان، اين روزها را هر چقدر فكر ميكنم نميتوانم حكمتشان را بدانم!، " يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا " گوشمان را به كدام خبر تيز كنيم كه سالهاست منتظر شنيدنش هستيم؟

*و اينكه از موقعي كه شنيدم، از ميان كساني كه مقابل امام زمان ساز مخالف خواهند زد عده اي از مسلمين نيز خواهند بود، موقع خواندن اللهم عجل لوليك الفرج كمي بيشتر از سابق يك جوري ميشوم از همان جورهايي كه به خود ميگويم: نكند من هم...!!



اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك




خدايا!، تحمل سرما نداريم، خورشيد ات را رو كن!

بسم الله



خدايا!، تحمل سرما نداريم، خورشيد ات را رو كن!




بهار با همه ي زيبايي هايش رسيده بود، از بچه گي دوست داشتم تا بارانهاي بهاري را بنيشينم و تماشا بكنم،نه با خاطر بارانش،به خاطر رنگين كمانهاي بعد از بارانش!،دل هوا كه ميگرفت شروع ميكرد به باريدن،چه بارشهايي،نرم و آرام،گويي صورتت را نوازش ميكند،باران كه تمام ميشد آسمان را ميگشتم تا رنگين كمان را پيدا بكنم، چشمم كه به ان مي خورد با ذوق فراواني فرياد ميزدم كه "ديدمش"!، نم هاي هواي مرطوب بعد از باران كه رفع ميشد رنگين كمان هم ميرفت،به آسمان كه نگاه ميكردم باز هم همان خورشيد بود كه با چشم غير مسلح نميشد تماشايش كرد،هوا كه نمناك ميشد دلم براي رنگين كمان لَك ميزد،آنموقع بود كه فهميدم براي لذت بردن از خورشيدي كه در غيبت است بايد دلت نمناك باشد تا بتواني رنگين كمان اين خورشيد را ببيني،چشم غير مسلح ياراي ديدن خورشيد دوازدهم  آسمان اهل بيت را ندارد!

شب هاي قدر گذشت، و رسيد به شب قدر، ميان ترجمه ي احياء كلمه ي "زنده" خيلي سر ميجنباند، نميدانم شايد زنده كردن يك قلب مرده در اتاق احياء، چندين شوك برقي بخواهد، ولي وقتي زنده شد، ديگر موقع اش رسيده كه ببرند به اتاق مراقبت ويژه، درد فراق و انتظار دردي جان كاه است، شايد هم جان سوز، ولي خدايا ديگر تحملم به سر آمده، كارم از اتاق احياء و مراقبتهاي ويژه گذشته است. وضع ام حتي اورژانسي هم نيست، من فقط درد دوري دارم، اين شب قدر حرفهاي خصوصيمان به كنار!، ولي چقدر برايت از به لب رسيدن انتظار بگويم؟ چقدر بگويم كه جهان در انتظار عدالت توست، اين خورشيد ات را كه در آستين داري بيرون كن كه يك عمر در سرماي اين سايه ها استخوانهايمان هم سرما زده شده است!.


پي نوشت:

خدا انگار تمام صفاي رمضان را نگه داشته است براي شبهاي قدر اش، پس قدر بدانيم اين شب را و لا به لاي تمام خواسته هايمان بگوييم: " اللهم عجل لوليك الفرج" كه تمام سعادت ها در پس اجابت اين دعاست!




اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك



رمضان كه از نيمه گذشت...

بسم الله



رمضان كه از نيمه گذشت...






رمضان كه از نيمه گذشت،پاهاي رمضان ديگر جرأت رفتن ندارد!، هوا سنگين ميشود، ديگر ريه ها انگار يك طرفه اند، نفس پائين ميرود ولي انگار بالا آمدني در كار نيست، آسمان آبي سحرهاي رمضان تيره نه، سرخ ميشود، كوههاي سر به فلك كشيده انگار ميخواهند كه ديگر نباشند، اقيانوس ها خجالت ميكشند از آرام بودنشان، ميخواهند كه طوافان به پا كنند،خورشيد نقاب بر رخ ميكشد، ماه چشمهايش را ميبندد، شبهاي رمضان احساس دلتنگي ميكنند و كسي اين وسط ميخواهد كه ارض و سماء را به هم بدوزد!.

رمضان كه از نيمه گذشت در كوچه هاي كوفه، از نزديكي ها دارالحكومه  بوي خاصي ميپيچد، ميشنويد؟ چقدر اين بو شبيه سوختن يك درب است، بوي غربت مي آيد و شايد هم مظلوميت،مسجد كوفه سرخ شده است، گويي از خجالت است، ولي نه!،  سرخي محراب كوفه، روايتي از يك مسمار دارد، مسماري در سينه ي  يك عالم!، و يتيمهاي كوفه انگار قرار است دوباره يتيم تر شوند،

رمضان كه از نيمه گذشت، فرشتگان انگار ناي در بدن ندارند، نه اينكه خسته باشند، و نه اينكه  نا اميد شوند، آنها فقط ميترسند، ميترسند كه بالهايشان تاب تحمل اين داغ را نداشته باشد، و با خداي خود ميگويند "اي كاش علي تا آخر رمضان اين ارض خاكي را نوراني ميكرد" ، "مردم كوفه قدر علي نميدانند، ولي چه روزهاي خوبي ميشود وقتي علي پيش ما باشد، دلمان براي زميني ها ميسوزد!"!

و چاه كوفه انگار مملو است، از دردها، گلايه ها و ناله ها، ديگر آنجا چاه نيست، حكم چشمه را دارد، وقتي علي نباشد!، نميدانم دردهاي علي سخت بود يا سنگهاي چاه بي تاب!، نميدانم حرفهاي علي سخت بود يا قلبهاي كوفيان، نميدانم شمشير ابن ملجم سخت بود! يا فرقِ علي نرم !،

ولي اين را بهتر ميدانم كه

علي درد عدالت داشت، و كشته ي راه همين عدالت اش شد!



پي نوشت:

1- حديثي از مولا: ارزش هر انسان به اندازه ي چيزي است كه دوست دارد

2- شبهاي قدرِ پارسال، چه قرارها كه با خدا گذاشته بودم!، امسال دعا كنيد روي حرفمان بمانيم!

3-  حرف كوفيان خون به دل آدم ميكند: "مگر علي نماز هم ميخواند؟"


اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك



گوشِ عقل و دستِ عشق!!

بسم الله



عقل بهتر است يا عشق؟




فلسفه حامي عقل است و عرفان حامي عشق، فلاسفه عشق را نقض كرده اند و عرفا عقل را، قبل تر از اسلام عقل و عشق به هيچ صراطي مستقيم نبودند، هر كدام ساز خودشان را ميزد، يكي به عقلِ چند صد گرمي تكيه ميكرد و روح را نافي بود و ديگري روح را اصل ميدانست و عقل را بسيار عاجز.

فلاسفه گفتند:

عقل كشتی، آرزو گرداب و دانش بادبان

 حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی!

و عرفا گفتند:

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

عشق اجازه ي هيچ چرايي نميداد، چشم بسته حركت ميكرد، و عقل قدرت روح را ناديده گرفته بود،هيچ يك زير بار ديگري نميرفت، تا اينكه اسلام آمد، همان اول كار گفت "براي تك تك اصول اعتقادي دين ات بايد علامت سؤال بگذاري"، و "بايد برايشان پاسخ بيابي"، و پيامبري فيلسوف و عارف، گوش عقل را گرفت، و دست عشق را، نشاند بغل هم، شانه به شانه ي هم، دستشان را به هم گره زد، و سپُرد كه از هم دور نشوند، پا به پاي هم حركت كنند، از هم كمك بگيرند و خيلي سفارش كرد كه اگر از هم فاصله بگيريد گم ميشويد، آواره ميشويد.

شهيد چمران چه زيبا گفته: عقل به شما ميگويد چه بخوريد و چطور بخوابيد و عشق به شما ميگويد چطور زندگي كنيد. اين دو مكمل هم اند، دو خط موازي هيچ گاه همديگر را قطع نميكند، عقل و عشق را اگر در قالب تلاش و توكل بياوريم تفسيرش راحت تر ميشود، تلاش بدون توكل و توكل بدون تلاش معني ندارد، مثل آب در هاون كوبيدن است. امام خميني نهضتي را آغاز كرد، عاقلانه و مدبرانه مسير را انتخاب كرد، راه حل ها را انديشيد و عاشقانه هم رهبري كرد.عقل و عشق به مانند طنابهاي يك تاب هستند، براي گذر از طوفانهاي زندگي بايد هر دو طناب را محكم گرفت تا تعادل بر هم نخورد.

در زندگي

مسیري كه عاقلانه انتخاب شده است

                                       را  باید عاشقانه طی كرد.




اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك



ظَلَمتُ نَفسي، يعني...

بسم الله



ظَلَمتُ نَفسي، يعني...





ظَلَمتُ نَفسي

يعني من!، به خودم!، ظلم كرده ام؟!

باور ميكني؟ يعني اين تن، كه عزيز ميشمردم اش، بايد بسوزد. ولي من كه تاب تحمل آفتاب تابستان را هم نداشتم چطور تاب مي آورم آتش هاي سوزان را؟!، اين پوست نازك كجا سازگار است با نارِ سوزنده؟!

يعني من نمك خورده ام و نمك دان شكسته ام؟!

يعني جاده اي كه  رفته ام، بن بست بود!

يعني دانه اي كه كاشته ام آب نداده ام!؟

يعني درختانم را با آب شور سيراب ميكردم؟!.

يعني بارِ شِكَرم در آب افتاده.؟!

يعني هر چه بافته بودم پنبه شد.؟!

يعني آنچه ميديدم اش سرابي بيش نبود!

وقتي اين آيه را ميخوانم، حالم حكم طوفان دارد، و حسم حكم كشتي طوفان زده، واي بر من!، اگر كشتي ام شكسته باشد!

عقل و دلم!، خود سر شده اند، هر كسي ساز خود اش را ميزند، ديگر گوششان بدهكار نيست،بايد كه چاره اي كنم،بايد  خنجر ي بردارم، ولي اين بار نه از پشت، بلكه از مقابل، بشكافم فاصله ي بين عقل و دلم را، فاصله ها كه برداشته شد، همزيست ميشوند، عقل و دل اگر همسفر شوند، اگر هم راه شوند، پايان خوشي خواهد داشت فيلم زندگي ام!

اي خداي من!

 وقتي ميگويي "رحمت ام بر غضب ام سبقت دارد"، يك جوري ميشوم،ديگر دهانم بسته ميشود، زبان ام انگار نميچرخد، وقتي در مقابل خروار خروار از بيابانهاي گناهم رحمت ات همچون باران بهاري باريدن ميگيرد، شرمنده ي درگاهت چه دارد براي گفتن؟

يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ، صداي پر از بغض ام را ميشنوي؟ دارم ميشكنم، نه حال گريه دارم و نه جرأت سخن گفتن،

يَا دَلِيلَ المُتَحَيِّرِينَ، قيافه ي مبهوت ام را ميبيني؟، مانده ام، نه وسط جاده،بلكه همين اول راه، راهنمايي ام ميكني؟

يا امانَ الخائِفين، پاهاي لرزانم را ميبيني؟ يا عرقِ سرد جبينم را؟، يا تپش قلبم را؟، عبدِ سرگردان، اگر درب خانه ي خالق اش را نزند از سرما ميميرد!، شبهاي اينجا بس ناجوانمردانه سرد است!

يا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِين، هدايت ات را خريدارم، مهرباني ات را مشتاقم، و مغفرت ات را نيازمند، نه از ترس آتش، فقط نميخواهم ظلم كنم، سرشتي كه تو در وجود من نهاده اي با عدالت سازگارتر است!


رمضان نوشت:

مهماني بود، درب رحمت اش باز بود، بنده اي چون من! هم وارد اش شد، اي كاش  مهماني اش تمامي نداشت، تا ميماندم قاطي مهمانهايش!

 و اينكه،  عكس بالايي چقدر غبار آلود است!


اللهم ارزقني شهادة في سبيلك



اذانِ اينجا، به افق سرزمين كفر!

بسم الله


اذانِ اينجا، به اُفق سرزمين كفر!



مناره هاي مساجد بلند اند، نه به خاطر فخر فروشي، بلكه ميخواهند صدايشان تا فرسنگ ها آنطرف تر هم برود، نه صداي خودشان، و نه حتي صداي مؤذن شان، بلكه ميخواهند صداي اسلام را به گوش تمام دنيا برسانند. اسلامي كه 1400 قبل قدم در اين كره ي خاكي نهاد حرف اش و ادعايش و تمام رسالتِ پيامبر اش در اجراي قسط و عدالت بود، يعني هيچ ظالمي حق غصب حقوق مظلوم را ندارد

" لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ

مظاهر ظلم را به زيبايي مشخص كرد، با كفر به مبارزه پرداخت، بت پرستي و شرك را ريشه كن كرد، از بناي اول اسلام هيچ حكمي در تاييد كفر و ظلم صادر نگرديد، از همان روز اول، گرچه با اندك تعداد، در مقابل ظلم قد عَلَم كرد، چه سختي ها و چه دشواريهايي كه در صدر اسلام بر وجود پيامبر تحميل نكردند، از سنگ كوبيدن بر پيشاني اش بگيريد تا شكستن دندان مبارك ايشان، اين دين به اين راحتي به اينجا نرسيده است!.

امروز كعبه سايه اي شوم بر خود ميبيند، به ظاهر كليد دار حرمين شريفين مسلمان است، ولي نماز اش را با اذانِ به افق سرزمين كفر ميخواند. مناره هاي مساجد سرزمين حجاز اين بار اذان را به افق سرزمين كفر ميگويند. اسلام با آنهمه منطق و استدلال امروز بايد تاوان هوسراني يك عده عربي كه رگ و ريشه در عرب جاهليت 1400 پيش دارند را بپردازد. امروز سران كشورهاي عرب نمازشان را با قبله ي تل آويو  و نيويورك تنظيم ميكنند.

سران عرب از كشتار مسلمين ميانمار حتي كَكِشان هم نگزيد، از كشتار فلسطينيان خم به ابرو نياوردند، ولي امروز گستاخانه ميخواهند براي كمك به مسلمانان سوريه! و نجات آنها نيروي نظامي اعزام كنند.

سيد مرتضي ِ آويني چه زيبا گفت: خلاف آنچه بسياري مي پندارند، اخرين مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموكراسي غرب كه با اسلام آمريكايي است ، كه اسلام آمريكايي از خود آمريكا دير پاتر است . اگر چه اين يكي نيز و لو "هزار ماه " باشد به يك "شب قدر " فرو خواهد ريخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمين خواهند شد.

سوريه امروز خط مقدم مبارزه با اسلام آمريكايي است، با علني تر شدن دشمني اسرائيل با ايران، پيروزي سوريه يعني زنگ خطر و تير خلاص به تمام فعاليتهاي رژيم صهيونيستي در خاور ميانه، امروز بيداري اسلامي نويدي از يك حكومت جهاني اسلامي ميدهد، حكومتي كه رهبري بزرگوار، آن را پيچ بزرگ تاريخي نام بردند

ان شاء الله

پي نوشت:  پيامبر: كسی كه سر بر بالین بگذارد , در حالی كه همسایه اش گرسنه باشد از ما نیست، ميانمار امروز درد گرسنگي ندارد، آنجا، جان ميبازند!، هر كسي در هر جايگاهي بايد حتي با قدمي، رقمي و قلمي،  وجدان خود را بيدار كند. و اينكه ما امروز حتي در مسئله ي ميانمار هم، مطيع امر ولايت ايم، همان ولايتي كه همان اسلام دستور اطاعت اش را داده است، چشممان به لبان اش دوخته ايم هر چه بگويد همان ميكنيم.


اين روزها، نميدانم چرا آدم موقع خواندن "اللّهُمَّ عَجِّل لِوَليّكَ الفَرج" يك جوري ميشود!؟



اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك




آدم هاي رمضان...

بسم الله


آدم هاي رمضان...



همگي خوب اند، و تو انگار ميكني كه ديگر بديها رخت بر بسته اند، آدمهاي رمضان، حرفشان، كلامشان، بيانشان همه شده ذكر و طاعت، دم به دقيقه دعا ميخوانند و قرآن قرائت ميكنند، درجه ي بندگيشان هم ميرود بالا، در سطح عالي، ميخواهند كه اگر شد فقط قدر لحظه اي مهمان خودِ خودش باشند، به هر كه ميرسند ميخواهند كه حتي به اندازه سلام كردني هم، هم صحبت آدم هاي رمضان شوند، غذا خوردن و خوابيدنشان و زندگيشان را اين بار با مدار خدا ميگردانند، ميخواهند كه از آنها راضي باشد، و تو انگار ميكني كه آدمهاي رمضان آدم هاي ديگري اند...

و خداي رمضان كه رئوف تر، مهربان تر، گويي اصلا كفر و شركي از اول نبوده، كه ديگر خدا قهار و قاصم نيست، گويي ديگر عيبي وجود ندارد كه خدا ستارش باشد، غفار بود ولي غفارتر شده، به قدر بهانه اي ميبخشيد ولي اين بار بيشتر ميبخشد، و اينكه برعكس سابق، سرش اين سحرها شلوغ تر است، ديگر دنبال ستاره هاي دنباله دار نيست، اين سحرها  آسمان بندگان اش ستاره باران اند، يا نه مثل روز روشن است!...

و ابليس رمضان، دست و پا بسته ، عاجز، نا اميد، شرمنده، تك و تنها، فراري است از آدمهاي رمضان، انگار گرگ بي دندان شده است، و تو انگار ميكني كبريت بي خطريست در مشت تو، و خدا خواسته ببيند مدعياني كه ميگفتند همه اش تقصير ابليس است آيا باز هم پرده دري ميكنند، و ابليس دل خوشي از آدمهاي رمضان ندارد، شايد دلش را پر كند براي روزهاي بعد از رمضان، روزهايي كه دست و پايش باز تر است تا تلافي كند!، و اگر ريز تر شويم، ابليس رمضان بيشتر از آدمهاي رمضان فرق كرده است!...

و اما اين بار رمضان لكه ي سياه كه نه، لكه ي سرخي بر دلش ماند، لكه اي در نقطه اي از اين ارض خاكي، در گوشه اي به اسم ميانمار، كه قرار نبود اينطور باشد، قرارمان بر برادري بود، بر وحدت، و اينكه مارا امت واحده ميخواند، و دشمن كه فقط از ايمانمان و وحدتمان  ميهراسد، چون هم سلاح دارد،هم بمب دارد و هم موشك...

و آخر كار اينكه آدم هاي رمضان، كاش اين رمضان لايق ديدار شوند، كه كمال بندگي در وصال است!

درد نوشت:

او گفته بود إنَّمَا المُؤمِنونَ إخوَة ، پس اگر اخبار ميانمار حتي آبي را در دلمان تكان نداد، بدانيم عيار ايمانمان خيلي كمتر از اسلام آوردنمان است. اگر بيشتر از قيمت مرغ معترض نباشيم لااقل اندازه ي گراني ها تكاني به خودمان!(خودِ خودمان) بدهيم، و اينكه ما امروز حتي در مسئله ي ميانمار هم، مطيع ولايت ايم، همان ولايتي كه همان اسلام دستور اطاعت اش را داده است، چشممان به لبان اش دوخته ايم هر چه بگويد همان ميكنيم، و اينكه اين شبها صبر تمام آدم هاي رمضان، پيش صبوري صاحب عصر لُنگ مياندازد!،

و اين شبها دعا كنيد تمام در گِل ماندگان را، آنهايي را كه وقتي از باتلاق، رها شدند تازه ميمانند با دست و پاي گِلي يشان چه كنند!، در اين سالهاي خشكسالي با كدامين باران بشويند!؟




اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك


جبهه گيري غير ارادي ؟!!

بسم الله


برخي از افراد غير ارادي جبهه گيري ميكنند!!!


اين مطلب تنها به ناهي از منكر مربوط نيست، بلكه در تمامي روابط بين انسانها اهميت دارد، در تمام محاورات و گفتگوها و ارتباطاتي كه بين خانواده، دوستان،همكاران، و در  بين كل جامعه مطرح است.مبتلا به، اين موضوع را ميشود براي تمامي انسانها بسط داد، تمام انسانهايي كه اجتماعي زندگي ميكنند.

جبهه گيري يعني اينكه تو بدون آنكه بخواهي متعرض به كسي شوي و بخواهي كه به او آسيب برساني مخاطب ات حالت دفاعي به خود بگيرد، بحث فيزيكي نيست بلكه حالت دفاعي رواني و روحي مطرح است. اينكه مخاطب هر كسي كه ميخواهد باشد، پدر،مادر،خواهر،دوست و... در مقابل حرفهايت جبهه بگيريد و گارد دفاعي اتخاذ كند. در بسياري از موارد اين حالت دفاعي يك نوعي غير ارادي است.

حتما برايتان پيش آمده كه كه مثلا وقتي ظرف داغي را برميداريد خود به خود دستتان از ظرف فرار ميكند، يا وقتي كه به طور ناگهاني جسمي به بدن شما برخورد ميكند بدن شما عكس العمل بسيار تندي در قبال آن جسم پيدا ميكند در حاليكه آن جسم هيچ خطري براي شما نداشت، تنها جُرم اش ناگهاني وارد شدن اش بود.البته اين حالت دفاعي بدن تنها در امور خطرناك نيست بلكه در برخي موارد براي چيزهاي بي خطر نيز اين عكس العمل وجود دارد.فرض كنيد در زير دوش آب گرم ايستاده ايد و كسي ناگهاني ظرف آب سردي بر بدن شما ميريزد و واكنش بدن شما به خاطر سوزاندن آب سرد نبود بلكه براي ناگهاني بودن اش بود.

حال به اصل مطلب ميرسيم. براي همه اتفاق مي افتد كه وقتي ميخواهيد با كسي سر حرفي را باز كنيد مخاطب يك نوع حالت دفاعي به خود ميگيرد گويي شما ميخواهيد به او آسيب برسانيد. گاهي اوقات ظواهر پوششي و رفتاري مذهبي كه داريد، باعث بروز اين حالت دفاعي ميشود. بر عكس اين نيز صادق است.

در مسائل انتقادي يا اندرز گونه اگر بخواهيد همانند آن جسمي كه ناگهاني به يك انسان نزديك ميشده نزديك بشويد فرد مورد نظر عكس العمل بسيار تندي را اتخاذ خواهد كرد. ولي اگر همان جسم از مقابل ديدگان و از جلوي صورت او و آرام آرام نزديك شود هرگز واكنش تندي را در پي نخواهد داشت.

براي ورود به ذهن و قلب مخاطب بايد از مقابل ديدگان اش و از جايي وارد شد كه او شما را ميبيند و دركتان ميكند، او بايد يقين پيدا كند كه شما نميخواهيد به او آسيبي وارد كنيد، اثبات حسن نيت در روابط اجتماعي يك اصل است. به همين خاطر است كه بايد با هر كسي به اندازه ي خودش با او حرف زد و با زبان خود اش با او سخن گفت.



اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك


خدايا!، من فقط باران ميخواهم!


بسم الله

خدايا!، من فقط باران ميخواهم!




عمر ميگذرد، همچون صفحات تقويم، گاهي تكراري اند و گاهي تازه، گاهي صداي سعادت ميدهند و گاهي از شقاوت خبر مي آورند، اما امروز، روز اول ماهي پر بركت است، سال قبل همين موقع، با او قرار و مداري داشتم، از اينكه لذت بندگي را بچشاند، و من!، كه تمام اين مدت ،كام ام را با غير او شيرين ميكردم، كوير روايتي تلخ و تَرَك خورده از يك فراق است، فراقي كه بيشتر از هر چيزي اثرش بر لب است، لباني كه تَرَك برميدارد، از تشنگي، و رمضان و باران چقدر زيبا هم قافيه اند، و هم درد، هر دو درد رحمت دارند، رحمتي بي منت، بي چشم داشت، اگر ببارند همه را خيس ميكنند، و آب كه روشني چشم است!، و روايت دل من، كه كویري است، بی آب و علف، بی زندگی و طراوت، همه اش خشكی است، تا چشم كار میكند ریگ زارهایی است كه انگار فقط سوزاندن بلد اند، آنقدر خشك است كه لازم نیست وارد اش شوی، از همان دم در هم اگر نگاه بیندازی لبانت تَرَك بر میدارد!، خدایا من باران میخواهم، بارانی كه فقط ببارد، پائیزی و بهاری اش برایم مهم نیست، من فقط باران میخواهم، كه این دل را سیراب كنم، آنقدری كه این بار اگر كسی سَرَكی بر دلم كشید دیگر احساس تشنگی نكند، این بار بیاید و از نسیم سرسبز دلم قدری سوغات ببرد!

خدايا قرار مدارمان سر جايش باقيست، من اگر فراموش كنم خوب ميدانم كه اين حرفها از ياد تو نميروند، خدايا ((إرحَم ضَعفَ بَدَني)) خدايا قلاده اي به اندازه ي گردنِ نفس ام نيافتم!، از بس كه هر روز گردن اش كلفت تر شده است، خدايا خوب ميدانم اگر ابرهاي لطف ات باريدن بگيرد، يك قطره برايم كافي است، تا كوير دلم را سيراب كنم، و گلستاني بسازم در وجودم كه با هر نسيمي بوي خوش آشنايي به مشام برساند


خدايا من فقط باران ميخواهم


شَهرُ رَمَضان الّذي انزَلتَ فيهِ القُرآن


ميگفت بارانِ رحمت الهي نازل شده است،


پس اي كوير!، درياب اين نازل شده را



اللهم ارزقنا شهاده في سبيلك


جنگ، جنگ است، چه نرم باشد و چه سخت!

بسم الله


ديده بانهاي جنگ نرم كجا هستند؟





به لطف پروردگار از بركت وجود ولايت فقيه، خيلي خوب ميدانيم كه جنگ نرمي هم در كار است. عبارت نرم اگر چه علي الظاهر، خوش آيند تر از جنگ سخت است ولي تبعات و خساراتش به مراتب بيشتر از جنگ سخت است. از بس رهبري تكرار و تاكيد كرده اند كه تهاجمات امروز در عرصه ي فرهنگي به مراتب بيشتر از عرصه ي نظامي است همگي ازبر شده ايم. ولي ازبر شدن مثل كسي است كه شعري يا عبارتي را حفظ كرده ولي از معنا و مفهوم آن بي اطلاع است.

هر جنگي جبهه اي دارد و هر جبهه اي خاكريزي، و هر خاكريزي  سنگري، جنگ چه نرم باشد چه سخت، هم پدافند لازم دارد و هم توپخانه، نيروي هوايي و دريايي هم مي طلبد، اين يعني هر كاري تخصص مربوط به خودش را ميطلبد.


ديروز جسممان هدف گلوله ها بود  ولي امروز افكارمان در تير رس است،



تيراندازي ها به همان سبك سياق گذشته وجود دارد ولي جنس گلوله ها فقط عوض شده است. ديروز تخريب گلوله ها با كاليبر مشخص ميشد، ولي امروز قدرت تيرها باتخريب افكار و عقايد سنجيده ميشود.ديروز هر گلوله اي كه بيش تر خسارت به بار مي آورد، تشويق ميشد، و امروز هر كتاب و فيلم و برنامه اي كه بيشتر عقايد را تخريب كند جايزه ميگيرد.ديروز وقتي گلوله به تنت ميخورد خون جاري ميشد، ميتوانستي امدادگر را صدا بزني، ولي امروز تو وقتي متوجه اصابت گلوله ميشوي كه ديگر كار از كار گذشته است!

شايد بيشتر از يك دهه است كه رهبري هشدار جنگ نرم را داده اند، ولي هنوز ما نه جبهه را، نه خاكريز را و نه سنگر را مشخص نكرده ايم. هنوز ما نميدانيم كه موضع تهاجمي دشمن از شمال تفكراتمان است يا از جنوب عقايدمان، هنوز توپخانه هاي جبهه ي فرهنگي ما به كار نيفتاده است. نيروي هوايي و دريايي و جبهه ي نرم ما هنوز آرايش دفاعي به خود نگرفته اند، آنقدر سراسيمه عمل ميكنيم كه گاهي اوقات نيروهاي خودي را هم هدف قرار ميدهيم.

من كه هنوز فرق گرگ و ميش را ندانسته ام، براي حفظ كدام گله بايد براي كدام گرگ چوب تكان بدهم؟

ديروز مرزهاي غرب و جنوب كشورمان جولانگاه دشمنانمان بود ولي امروز هر گوشي موبايلي، هر خانه ي خالي، هر كتاب و فيلمي، و حتي تلويزيون هم شده است جولانگاه دشمن، توپخانه ي صدا و سيما هم كه چون هنوز سنگرها را تشخيص نداده اكثر اوقات نيروهاي خودي را ميزند.

جنگ نرم هم مثل جنگ سخت ديده بان ميخواهد، ديده باني كه گراي دشمن را خوب بگيرد، مشخصات توپخانه هايشان را اعلام بكند، اگر يك ديده بان خواب باشد يا آدرس را اشتباهي بدهد، هم مهمات هدر ميرود و هم وقت تلف ميشود!

امروز ديده بانهاي جنگ نرم بايد در اردوگاه آويني ها آموزش ببينند، مكتب خميني از افتخاراتش تربيت ديده باني ماهر و زبده همچون آويني است!


پ.نوشت:

در عرصه ي جنگ نرم، متن جامعه حكم جبهه را دارد، مدارس و دانشگاهها حكم خاكريز، خانواده ها حكم سنگر و ذهنيات و تفكرات و عقايد هر يك از ما حكم خط مقدم را دارد. ببينيد دشمن تا كجاها پيش روي كرده است!


اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك



تكيه بر نفت تا كي؟

بسم الله


امر رهبري باز هم روي زمين افتاده !


هنوز آنقدري پير نشده ايم كه اوامر و فرمايشات مولا و مقتدايمان را از خاطر ببريم، هنوز مثل بعضي ها از اطاعت امر رهبري شانه خالي نكرده ايم كه ضد ولايت فقيه شويم!، 33  سال است از هر گوشه اي و از هر وسيله اي كه موجب پيشرفتمان بود محروممان كردند، به ظاهر مرزهايمان باز بود  ولي چيز به درد  بخوري را به ما ندادند، اصلا قرار هم نبود از آنها بگيريم، اصلا  قرار هم نبود دستمان را جلوي آنها دراز بكنيم، مگر ما انقلاب نكرديم كه شاخ استكبار را بشكنيم؟ مگر ما نخواستيم تا دست اجانب از كشورمان كوتاه شود؟ پس از همان اولش هم نميخواستيم از آنها بگيريم، اصلا اگر خودشان هم ميدادند باز ما نميگرفتيم، پس چرا اينها اينقدر تحريم ها را سنگين تر ميكنند؟

جواب اش خيلي كوتاه است، چون مسئولين در اطاعت از امر رهبري و گوش فرا دادن به فرمايشات ايشان كوتاهي ميكنند، امر رهبري برايشان فصل الخطاب نيست، هر كسي هر جور كه دلش خواست تفسير ميكند، هر كسي هم هر جور كه دلش خواست عمل ميكند، ما هنوز دستور هبري را به جهت كم كردن تكيه ي دولت به ذخاير نفتي را فراموش نكرده ايم، چندين سال پيش بايد دولت ها صنعت را به سمت توليدات غير نفتي سوق ميدادند، البته اين اواخر فعاليت هايي هم صورت گرفته است ولي اينكه غرب امروز تمام تحريم اش را به سمت نفت محدود كرده اين خود نشان ميدهد هنوز اقتصاد كشور ما بر پايه ي نفت است. ما در حاليكه در صنايع ديگر هم توليدكنندگان بسيار خوبي در اختيار داريم باز هم از آنها حمايت نميكنيم. براي نمونه ،صنعت مرغداري دومين صنعت بزرگ بعد از صنعت نفت در كشور است ولي متاسفانه بيش از نصف مرغداري هاي به حالت تعطيلي نزديك شده اند.

هنوز داداگاه مفاسد اقتصادي كه رهبري چندين سال قبل تر هشدارش را داده بود تمام نشده است، اين تحريم ها هم از همان جنس هشدارهاست!، تكرار اشتباه حتي يك بار هم زياد است!، يك روزي بايد مسئولين جواب اين كوتاهي يشان را بدهند...

ضميمه: ولايت فقيه يعني همين، يعني ولي فقيه افق ها را ببيند، خطرات را پيش بيني بكند و براي رويارويي با آنها راهكار ارائه دهد، اجراي اين راهكارها با مسئولين است، آنهايي كه ولايت فقيه را درست نشناخته اند كمي دقيق تر شوند كه ولي فقيهي كه راهكار ميدهد با ديكتاتوري كه دستور ميدهد فاصله اش از آسمان تا زمين است،

قدرت ولايت فقيه در تسخير قلبهاست...

تو حديث مفصل بخوان از اين مجمل!



اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك